مسجد جوادالرضا(ع) در محله اروند واقع شده است. مسجدی که حالا خانه اول و آخر خانواده هفت نفره آقای زارع محسوب میشود. صبح و شب اینجا مشغول فعالیت هستند و همه با کمک هم امور مختلف آن را پیش میبرند. کانون شمیم ولایت، مرکز نیکوکاری جواد الائمه(ع)، کارگاه خیاطی برای زنان سرپرست خانوار محله و.. .اینها فقط بخشی از فعالیتهای این خانواده است که طی سالها برای ارتقای فرهنگی و معیشتی اهالی این منطقه انجام دادهاند. اما مشتاقم بدانم که ریشه این همه دغدغهمندی از کجا آب میخورد؟
متوجه میشوم که آقای زارع ثانی و خانم فاروقی زوج میانسال و فعال فرهنگی از همان سالهای جوانی آدم یکجا نشستن نبودهاند و هر دو دستی در کارهای فرهنگی، معیشتی و... داشتهاند اما نقطه اوج داستان آنها برمیگردد به سالهای بعد از ازدواجشان. زمانی که این دو همداستان و همراه یکدیگر میشوند و در کنار هم مسیر اهدافشان را طی میکنند. این دو حالا پنج فرزند قد و نیم قد هم دارند که آنها هم با پدر و مادرشان همراه شدهاند. در این شماره در مسجد جوادالرضا(ع) مهمان آنها هستیم تا از تجربهها و خاطراتشان برایمان بگویند.
برای محمد زارعثانی همه چیز از همین مسجد جوادالرضا(ع) شروع میشود. پدرش جزو اعضای هیئت امنای مسجد بوده و همیشه آرزوی رونق این مسجد را داشته است. اینکه اهالی از هر سن و قشری به آن رفت و آمد داشته باشند و چراغ آن را روشن نگه دارند.
محمد هم بهواسطه علاقه پدر پایش به این مسجد باز میشود. اما فوت پدر بر اثر حادثهای در همین مسجد باعث میشود که او انس و الفت بیشتری با این مسجد بگیرد و آن را به نوعی یادگار عزیز پدر بداند. اول کار برای تحقق آرزوی پدر، فعالیتش در مسجد بیشتر میشود و بعد میافتد روی دور کار فرهنگی! تعریف میکند: چون پدرم از اعضای هیئت امنا بود و به نوعی ریش سفید اهالی محسوب میشد دیگر اعضا خیلی زود به من اعتماد کردند و من را در امور مسجد دخالت دادند.
ابتدای کار سعی کردم با برگزاری کلاسهای ورزشی، قرآنی و... جوانترها را به سمت مسجد بکشانم. بعدتر که با استقبال گرم کودک و جوان و مسن روبهرو شدم در همان بحبوحه ایده شکل گیری یک کانون وابسته به مسجد هم به سرم زد و کانون شمیم ولایت را با کمک مسجدیها و اعضای فعال محله تشکیل دادیم.
خدا همسری نصیب من کرد که نه تنها محدودم نکرد بلکه خودش به بهترین مشوق و همراه من تبدیل شد و اشتیاقم را برای انجام کار فرهنگی و اجتماعی بیشتر کرد
پیش از رسیدن به اصل ماجرا و گفتن از کانونی که آنها حالا با جان و دل امور آن را پیش میبرند، کلثوم فاروقی همسر آقای زارع که حالا همپای او در پیشبرد برنامهها فعالیت دارد هم از سالهای دور و خاطرات مشابهش میگوید. او که سالهای جوانی را در یکی از روستاهای باخرز گذرانده و بعد از ازدواج به شهر مشهد مهاجرت کرده، از انرژی و انگیزه و فعالیتهایش در آن سالها میگوید: از همان ابتدا علاقه خیلی خیلی زیادی به کار فرهنگی داشتم. درس و مدرسه را دوست نداشتم و خیلی زود آن را رها کردم و رفتم سمت درس حوزه.
در حوزه هم فعالیت فرهنگی انجام میدادم و مسئولیتهای مختلف داشتم. کلیددار مسجد روستا شده بودم و کلاسهای مختلف برگزار میکردم. دست آخر اولین پایگاه بسیج خواهران را در باخرز کلید زدم و شدم فرمانده اولین پایگاه بسیج خواهران در باخرز. تمام فکر و ذکرم این بود که در همان محیط کوچک کاری مؤثر برای اطرافیانم انجام بدهم و یک جا بند نبودم. از پایگاه میرفتم مسجد، از مسجد به حوزه و... دوستانم به من میگفتند این دو که دخترخاله و پسرخاله بودند و دورادور از فعالیتهای هم باخبر، سرانجام سال٧٨ با هم ازدواج میکنند و این ازدواج و همراه شدن در مسیری مشترک، راه را برای آنها هموارتر میکند.
خانم فاروقی با لبخندی بر لب تمام اینها را تعریف میکند و ادامه میدهد: همیشه با خودم میگفتم کاش همسری داشته باشم که دغدغههای مرا بفهمد و مانع کارم نباشد و محدودم نکند. خدا همسری نصیب من کرد که نه تنها محدودم نکرد بلکه خودش به بهترین مشوق و همراه من تبدیل شد و اشتیاقم را برای انجام کار فرهنگی و اجتماعی بیشتر کرد.
حاصل این همراهی و تمام این دغدغهها میشود کانون شمیم ولایت که سال ٨٧ تأسیس میکنند و از آن پس آنها دغدغههای ریز و درشتشان را در قالب فعالیت در همین کانون اجرایی میکنند. این کانون حالا به یک کانون شناخته شده تبدیل شده و از سازمان فرهنگ و تبلیغات اسلامی هم مجوز دارد. کانونی که در راستای ارتقای فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی افراد در محله فعالیت داشته و برنامههای زیادی در قالب آن طی این سالها اجرا شده است. از برگزاری کلاسهای رایگان برای بچههای محله بگیرید تا ایجاد اشتغال و کارآفرینی برای بانوان و... .
آقای زارع خودش این کانون را این طور معرفی میکند: هدف کانون فرهنگی شمیم ولایت این است که سطح فرهنگی، اقتصادی و معیشتی خانوادهها بالا برود. در ابتدای کار فعالیت ما تنها فرهنگی بود... برای بچهها کلاسهای آموزشی و ورزشی برگزار میکردیم و آنان را اردوهای مختلف میبردیم. کلاسهای تابستانی خوب و مؤثر برای بچهها برگزار کردیم، کلاسها ی چرمدوزی و کیف و کفش هم کلاسهایی بودند که در سالهای اخیر با توجه به ظرفیت و استعداد بانوان هنرمند محله در این محدوده برای آنها برگزار کردیم.
از جمله فعالیتهای فرهنگی مؤثری که آقای زارع از آن نام میبرد طرح (خادمین شهر بهشت) است که با کمک آستان قدس انجام میشود: ما از طریق ظرفیت آستان قدس کانون خادمیاری خادمین شهر بهشت را ثبت کردیم و مدیریت آن را برعهده داریم. افرادی در محله که میخواهند به عنوان خادمیار افتخاری در حرم امام رضا(ع) کشیک بدهند به ما رجوع میکنند و هرکسی باوجود مهارت و حرفهای که دارد کاری برای افراد محلهاش انجام میدهد. مثلا پزشک رایگان در چند نوبت نیازمندان را معاینه میکند، معلم برای بچههای محله کلاس رایگان برگزار میکند و... ما از طریق همین ظرفیت ایجاد شده توانستیم برنامهها و کلاسهای خوبی را برگزار کنیم.
500دانشآموز داریم که برای ادامه تحصیلات خود با مشکلاتی روبهرو شده بودند و حالا زیرپوشش مرکز هستند
اما فعالیتهای آنها رفته رفته رنگ و بوی اقتصادی هم میگیرد. اولین قدم آنها در راستای کمک به محرومان منطقه و ارتقای سطح معیشتی افراد در خلل همین کارهای فرهنگی برداشته میشود. زارع تعریف میکند: برای انجام کارهای فرهنگی با کارشناس فرهنگی کمیته امداد ارتباط گرفتیم و از دل همین ارتباط مرکز نیکوکاری جوادالائمه(ع) در مسجد شکل گرفت و ما به پیشنهاد خود رئیس کمیته امداد این مرکز نیکوکاری را تأسیس کردیم.
وجود این مرکز برای کانون ما لازم و ضروری بود چراکه به نظر من کار فرهنگی بدون کار اقتصادی معنا ندارد. حالا ما چند صد مددجو در این محله داریم که آنها را به کمک خود اهالی شناسایی کردهایم تا از آنها دستگیری شود. علاوه بر آن در بحثهای مختلف هم ورود کردهایم. مثلا ٥٠٠دانشآموز داریم که برای ادامه تحصیلات خود با مشکلاتی روبهرو شده بودند و حالا زیرپوشش مرکز هستند. همچنین به مناسبتهای مختلف بین خانوادهها سبد معیشتی توزیع میکنیم و... .
کارآفرینی اما همان هدف نهایی است که آقای زارع و خانم فاروقی روی آن تأکید دارند. اینکه تمام فکر و ذکرشان این است که مددجوهای مرکز بتوانند خودشان روی پای خودشان بایستند و کسب و کار خودشان را داشته باشند. آقای زارع اما این هدف را از مدتها پیش در سر داشته است. تعریف میکند: فکر و ذکر من در انجام هر کاری ایجاد اشتغال برای دیگران بود. مثلا علاقه و حرفه من تراشکاری است و منبع ارتزاق من هم همین تراشکاری است اما دلم میخواست از همین راه به اطرافیانم کمک کنم.
به یاد دارم که وقتی در ایام جوانی سمت تراشکاری و کار فنی رفتم، گوشه ذهنم این بود که از همین طریق عدهای را مشغول به کار کنم. سال٩٢ که توانستم یک کارگاه تراشکاری بزنم چهار نفر از ساکنان منطقه را هم در کارگاه مشغول به کار کردم. طی این سالها سعی کردهام به نوبه خود در این کارگاه به افراد زیادی تراشکاری آموزش بدهم و برایشان ایجاد اشتغال کنم. حالا خیلی از این افراد خودشان اوستاکار شدهاند و کارگاه خودشان را دارند.
اما جدیدترین اقدام آنها برای ایجاد اشتغال و کارآفرینی تأسیس یک کارگاه خیاطی کوچک در نزدیکی مسجد است. کارگاهی با ١٢چرخ خیاطی که دو ماه از راهاندازی آن میگذرد و بانوان سرپرست خانوار محله در آن مشغول به کار هستند. خانم فاروقی درباره این کارگاه توضیح میدهد: ما از طریق یکی از خیران که خودش تولیدکننده لباس است این کارگاه را راهاندازی کردیم. این مکان را اجاره کردیم و ایشان چرخها و لوازم خیاطی را رایگان در اختیار ما گذاشتند. از طریق پروندهها مددجوهای مرکز نیکوکاری خانمهای سرپرست خانوار را که مهارت خیاطی و دوخت و دور دارند شناسایی کردیم و حالا آنها در این تولیدی لباس ورزشی میدوزند و مشغول به کار شدهاند. البته با توجه به شیوع ویروس کرونا و به دلیل رعایت پروتکلهای بهداشتی تصمیم گرفتیم که ابتدا با تعداد محدود این کارگاه را تشکیل بدهیم اما با بهتر شدن شرایط کار را گسترش میدهیم.
در طرح تسلی ما برای این خانوادهها ترحیم مجازی برگزار میکنیم و ختم قرآن میگیریم و به نیت آنها گوسفند ذبح میکنیم و بین نیازمندان توزیع میکنیم
از فعالیتهایشان در روزهای شیوع ویروس کرونا میپرسم و متوجه میشوم که نهتنها کارشان را تعطیل نکردهاند بلکه ساز و کار جدیدی را برای برگزاری کلاسها و... پیش گرفتهاند.
آقای زارع توضیح میدهد: کانونها، هیئتها و گروههای مختلف در این نقطه از شهر در روزهای شیوع ویروس کرونا بهویژه آن اوایل شیوع، همگی به توزیع ماسک و ضدعفونی محیط پرداختند. ما هم سعی کردیم به سهم خود با این جریان همراه شویم. سعی کردیم از طریق فضای مجازی به فعالیتمان ادامه بدهیم البته فعالیتهای پیشین خود را هم به شیوهای دیگر ادامه دادیم و از طریق گروههای مجازی مسابقات نقاشی، حفظ و قرائت قرآن برگزار کردیم. اما با توجه به تغییر شرایط فعالیتهای ما هم تغییرات مهمی داشت.
علاوه بر کمک به خانوادههایی که از کار بیکار شده بودند توزیع عادلانه بستههای بهداشتی و معیشتی را هم با توجه به نیازسنجیها انجام دادیم. طرحهای دیگری هم داشتیم که به عنوان مثال میتوان از طرح تسلی نام برد. طرحی برای خانوادههایی که در این شرایط عزیزشان را از دست میدهند و نمیتوانند مراسمی بگیرند. ما برای این خانوادهها ترحیم مجازی برگزار میکنیم و ختم قرآن میگیریم و به نیت آنها گوسفند ذبح میکنیم و بین نیازمندان توزیع میکنیم.
برنامههایشان طی این سالها را یکی یکی پشت سر هم نام میبرند، روز خدمت، شوق زیارت و... از روز خدمت میگویند، یک روز در هفته که آن یک روز را بچهها تصمیم میگیرند به نمازگزاران خدمت رایگان بدهند. یکی کفشها را واکس میزند، یکی چای تعارف میکند و... . همه اینها در نهایت باعث جذب بچهها به مسجد و ایجاد شور و حال میشود. از برنامه شوق زیارت هم میگویند که هفتهای یکبار اهالی با خودروهای شخصی خود پیر و جوان را به زیارت امام رضا(ع) میبرند.
بچههایی که در این نقطه از شهر تفریح خاصی ندارند و عاشق همین اردوهای ساده هستند
خانم فاروقی اما شیرینترین خاطراتش را مربوط به اردوهای ساده و صمیمی که برای بچهها برگزار میکردند میداند. میگوید: بهترین خاطرات من از این همه فعالیت همان اردوهای صمیمی و معمولی بود که برای بچهها برگزار میکردیم. بچههایی که در این نقطه از شهر تفریح خاصی ندارند و عاشق همین اردوهای ساده هستند. روزهای تعطیل همه بچههای محله میریختند پشت وانت آقای زارع و دسته جمعی میبردیمشان به مکانهای تفریحی اطراف مثل روستای شرشر و... امکانات خاصی نداشتیم اما بچهها کلی کیف میکردند.
از آقای زارع میخواهم که شیرینترین خاطرهاش در این سالها را بگوید و او بهترین خاطرهاش را سفر کربلا با مددجوهای مرکز نیکوکاری میداند. تعریف میکند: یکی از آرزوهای دیرینه من و خانمم سفر کربلا بود. توی فکر سفر بودیم و داشتیم برنامههایمان را هم برای سفر میچیدیم اما با خودمان گفتیم چرا دیگران را هم با خودمان همراه نکنیم؟ اولین گزینه ما برای انتخاب گروه عازم، زیارت اولیها بودند. آن هم افراد سن و سال داری که در آرزوی سفر کربلا بودند. پیرمرد و پیرزنهایی که حتی نمیتوانستند راحت مسیر خانه تا مسجد محله را طی کنند اما ما تصمیم گرفتیم آرزویشان را برآورده کنیم و آنها را با خودمان ببریم کربلا.
من هم با اینکه خودم زیارت اولی بودم و تجربهای نداشتم، شدم مدیر کاروان! مدیر یک کاروان چهل و هفت نفره زیارت اولی سن و سالدار که در ایام شلوغ اربعین عازم کربلا میشدند!علاوه بر این ما 4فرزند قد و نیم قد هم داشتیم که همراهمان بودند...کار سختی بود اما من و همسرم تصمیم گرفتیم انجامش بدهیم.
خلاصه ما اینها را بردیم کربلا با کلی دیگ و قابلمه و مواد خوراکی و...آنجا مدیر یکی از کاروانها که شرایطمان را دید تعجب کرده بود. خداقوتی به من گفت و گفت که بدون عنایت امام حسین(ع) نمیتوانستی زیارت اولی باشی و مدیر چنین کاروان سختی! خلاصه امام حسین(ع) به ما عنایت کرد و با دعای خیر همین پیرزنها و پیرمردهای کاروانمان با این شرایط سخت به سلامت رفتیم و برگشتیم. بدون اینکه وسیلهای گم شود و خون از بینی کسی بیاید و اما حسن ختام این سفر خاطرهانگیز هم به دنیا آمدن فرزند آخرم، حسین بود. همسرم دو هفته باردار بود و ما در پایان سفر این موضوع را فهمیدیم. در واقع ٤٧نفر رفتیم و ٤٨نفر برگشتیم.
اگر همسر و خانوادهام همراهم نبودند من نمیتوانستم این مسیر را طی کنم. حالا مسجد و خانه برای ما یکی شده است. اصلا خانه اول ما به نوعی این مسجد و کانون است
حسین حالا دو سال بیشتر ندارد و در گوشهای از کارگاه در آغوش خواهرش زینب خوابیده است. زینب دختر بزرگ خانواده حالا ١٥سال بیشتر ندارد اما سعی میکند از همین سن و سال قدم در راه پدر و مادرش بگذارد. در برگزاری کلاسها در کانون کمک میکند، در کارهای هنری و تزیین کلاسها و کانون مشارکت دارد و... . مهدی، برادر بزرگتر او که به حوزه فضای مجازی علاقه دارد، سایت و کانال کانون را مدیریت میکند و برنامهها و اقدامات کانون را در فضای مجازی نشر میدهد.
کوثر و حسن هم که سن و سالشان کمتر است یک گوشه نشستهاند و گفت و گوی ما را تماشا میکنند. آقای زارع حالا رمز موفیقتشان را همین خانواده همراه و همدل میداند و میگوید: اگر همسر و خانوادهام همراهم نبودند من نمیتوانستم این مسیر را طی کنم. حالا مسجد و خانه برای ما یکی شده است. اصلا خانه اول ما به نوعی این مسجد و کانون است. صبح تا شب اینجا در کنار هم برنامه های کانون را پیش میبریم. گاهی آن قدر حجم کار زیاد است که شب را همین جا میخوابیم.
ما تمام زندگیمان را وقف این کانون کردهایم. فامیل و آشنا بخواهند ما را پیدا کنند میآیند اینجا. آن قدر غرق اینکار شده ایم که همه فامیل و دوست و آشنا میدانند که وقت سر خاراندن نداریم و خیلی وقتها نمیتوانیم در مهمانیها شرکت کنیم. با وجود تمام این سر شلوغیها خوشحالیم که در این مسیر قرار داریم. خوشحالیم که در کنار هم هستیم و حالا میتوانیم بهنظر خودمان اندکی برای اطرافیانمان مؤثر باشیم.